من و پلاک تو
تو بودی و من بودم .
تو رفتی، من ماندم و پلاک تو!
از پلاکت سراغ تو را گرفتم.
گفت: رد خونم را بگیر!
رد خونت را گرفتم
درب مولا رسیدم
پلاکت را گردن انداختم
تا راه را گم نکنم
آنگاه من شدم و پلاک تو
رد خون و درب مولا
محکم گرفتم پلاکت را
ودل به مولا سپردم
یا مولا مدد
مروانی
نظرات شما عزیزان:
نادر بن سعید 
ساعت0:30---21 خرداد 1393
خیلی زیبا بود محمحدرضا جان
و این گردن بند اسارت و بندگی حضرت حق را چه زیبا نوشتی من اگر ایمان داشته باشم که شهدا ناظرند بر اعمالمان کافیست برای هموار کردن راه راهی که خودشان یادمان دادند
نادر بن سعید 
ساعت0:30---21 خرداد 1393
خیلی زیبا بود محمحدرضا جان
و این گردن بند اسارت و بندگی حضرت حق را چه زیبا نوشتی من اگر ایمان داشته باشم که شهدا ناظرند بر اعمالمان کافیست برای هموار کردن راه راهی که خودشان یادمان دادند